همه مستیِ من از شعر ناب است
در اینجا آنچه هست کی؟ در کتاب است
ندیدم گر جمال آن شب افروز
به شوقِ دیدنش قلبم مذاب است
رضا حیدرنیا استاد ِ عرفان
سرودن همچو او من را سراب است
چکد زرین قلم از دفترش زر
به سایت شعر ناب او همچو باب است
ندارم غم اگر دستم بلغزد
که لولی وش در اینجا چون شهاب است
ز پژواره و لقمانی همبشه
مرا ساغر پر از جام شراب است
بود طهمورثی مهر فروزان
که پروینی دگر پشت سحاب است
مطوری از وطن چون میسرایید
دل راسخ ز غربت چون کباب است
جهانگیری غزل خوان و غزل گو
صدایش خوشتز از چنگ و رباب است
عرب راده و سیمین و سمیعی
پیام شعرشان بهر شباب است
ز خورشیدی و فخار و حمیدی
هر آنچه خوانده ام عین صواب است
ز باوندپور گرفتم درس عرفان
چرا که شعر او شهد و شراب است
زلال شعر را دادا بنا کرد
چهارتنگی به سبکش در شتاب است
مشو غافل ز اولاد . یا ز مجنون
اگر که معرفت فصل الخطاب است
چون فکری هست ندارم غم ز ( طوفان)
که او عاشق به پور بوتراب است
نگفتم من اگر از جمله یاران
ببخشایید کمی حالم خراب است